کاپيتان هادوک و هيچی




Friday, May 31, 2002

٭
- از تواناييهای خودت غافل نباش.
- چوخ ممنون.




٭
- مشکل تو اينه که واسه تو زندگی مثل يه فيلم می مونه. هيچی رو جدی نمی گيری.
- بی خيال. اگه واقعی‌ بود که من تا حالا ده بار خودکشی کرده بودم.
- ...
- شايدم يازده بار.




٭
- ميای شب بريم بيرون ؟
- چوپون دارم نمی ذاره.




........................................................................................

Thursday, May 30, 2002

٭
- مشروب نخور.
- من نخورم يکی ديگه می خوره.




٭
تنها سنجابی که از من فرار نمی کنه، سنجاب مرده است.




٭
- اين دری وريها رو از کجا ياد گرفتی ؟
- از جرايد کثير الانتشار.




........................................................................................

Wednesday, May 29, 2002

٭
* تشنمه.
- چايی بذار. من هم تشنه ام.
* گشنمه.
- از غذاهای ظهر تو يخچال هست. برو گرم کن.
* خوابم می آد.
- من صدای اينو کم می کنم برو بخواب.
* حشريم.
- چطور شد ؟!




........................................................................................

Tuesday, May 28, 2002

٭
پس من اين قضيه حاج آقاهه رو واسه کی تعريف کنم، که با هم از خنده بميريم ؟




٭
يه مقدار mushroom خوب و فيل افکن از کلمبيا واسم آوردن، اگه کسی طلبه هست يه ندا بده می ذارم يه جا برين دانلود کنين. اگر هم مکانشو ندارين تشريف بيارين قصر يه لقمه نون و پنير و ويسکی پيدا می شه. خوشحال می شم.




٭ اين جيپ من هر روز يه جاييش به صدا کردن می افته. ظاهرا طب خونگی (بی خيال شدن) جواب نمی ده. ضمنا طرح يه bumper sticker دارم که می خوام بنويسم بزنم در باسنش :

Be kind, even to racists.




٭ اين سه تا کلمه در فارسی ترجمه می شن عمومی ولی متفاوتند :

General
Public
Generic




........................................................................................

Monday, May 27, 2002

٭
- به کدومشون نزديکتری ؟
- هر دوشون خوبن.
- حرفی هست که به يکيشون بزنی و به ديگری نه ؟
- نه. (بعدا گفت که آره بعضی حرفا رو دوست ندارم به يک زن بگم و بعضی حرفا...)

فکر کردم سؤال دومم خيلی هوشمندانه است ! از هر دو سؤال اجتناب کرد و من رو پشت ديوار دور خودش نگه داشت. به خودم نگاه کردم. نفهميدم اونجا چه می کنم و چرا بيهوده سعی می کنم به اين آدم نزديک بشم. چرا خشمگينم ؟ چرا هر لحظه بر کمتر بودن هوش او از خودم آگاهم ؟ چرا سعی کردم که خوب باشم ؟ آيا اگر سعی نمی کردم خودخواه بودم ؟ آيا برای ايجاد يک تصوير مهربان از خودم بود ؟ کسب رضايت از خود ؟ باز چرند نوشتم. اين بار کمی طولانيتر.




٭
- من باقالی دارم.
- من هم خر دارم.
- بزن قدش.




٭
- ليموزين می گيرين ؟
- نخير با اسب می ريم.




........................................................................................

Sunday, May 26, 2002

٭
- پولم تموم شد.
- بر می گرديم.




٭ مو روی سر، مو بالای چشمها، مو داخل بينی، مو پشت لب، مو روی صورت، مو روی سينه، مو زير بغل، مو روی شکم، مو روی دستها، مو روی انگشتها، مو لای پاها، مو روی پا،...




٭
- اين وقت شب ؟
- مگه فرقی می کنه ؟




........................................................................................

Friday, May 24, 2002

٭
زيپتو بکش بالا.
بالاتر.
بالاتر.
بازم بالاتر.
بالاتر...




٭
- تو اصلا معلوم هست چی می خوای ؟
- نه. ولی زياد می خوام.




٭
«روز»، فقط زنگ تفريحيست بين دو «شب».




٭
تنها ايراد منهتن اينه که تو آمريکاست.




٭
شعار هفته :
« از تروريسم حمايت می کنيم، همچين و همچون، گل گندم.»




........................................................................................

Thursday, May 23, 2002

٭
- چند تا بودن ؟
- ده ميليون.
- دوباره بگو.
- ده ميليون.




٭
- تفنگو اين طوری می گيرن.
- بذار کارمو بکنم.




........................................................................................

Wednesday, May 22, 2002

٭

- سگه رو ببين.
* گرگه.
- سگه.
* گرگه.
- نه بابا سگه.
* گرگه.
- سگه به قرآن.
* گرگه.
- ده می گم سگه.
* گرگه.
- بابا درست نيگا کن. سگه ديگه.
* گرگه.
- .....




٭
- لنگرها رو بکشييييييييييييييييييد !
- خودت بکش.




٭
- بيا اينجا بينم بچه پررو !
- با من بودی‌ ؟




........................................................................................

Tuesday, May 21, 2002

٭

jingoism n. extreme nationalism characterized especially by belligerent foreign policy, chauvinistic patriotism.




........................................................................................

Sunday, May 19, 2002

٭ يکی پايين : امروز يه آدرس رو از رو MapQuest اشتباه نوشتم و در حدود يک ساعت و نيم راه الکی رفتم.
يکی‌ بالا : در عوض يه مکان ناب واسه خودکشی پيدا کردم. يه پل بالای يه آبشار خفن. اصل تراژيک بود.




٭ بعضی کلمه ها هستن که صدای باحالی دارن. يکی از کلمه های مورد علاقه من mexico ست. از صدای اين کلمه خيلی حال می کنم. اولا که وسطش يه دونه x داره، دوما اولش mex داره، سوما آخر کلمه co داره. انگار دو تا ضربه طبل تو اين کلمه هست يکی اولش و يکی آخرش. برين روش کار کنين. عظمتی داره صدای اين کلمه.

حالا نمی دونم سير داستان دقيقا چه جوريه ولی می تونه اين طوری باشه. من از صدای اين کلمه خوشم می آد بعد فکر می کنم مکزيک خيلی کشوره باحاليه. واسش کلی دليل هم رديف می کنم. اسپانيايی حرف مي زنن که زبون با حاليه. رقص salsa دارن که يه رقص جنسی خيلی قشنگه. تو قاره آمريکای شمالين اما مثل اين آمريکاييها مثل اسب کار نمی کنن بلکه بيشتر دنبال‌ عشق کردن از زندگی هستن. هوا اونجا گرمه در نتيجه می شه بيشتر بيرون رفت و بيشتر لذت برد. لاتينها خيلی‌ خونگرمن. زيبايی دختراشون بر خلاف بلوندها از يه جنس ديگه است و عميق تره. خلاصه هر وقت تو آسانسور حوصله تون سر رفت و يا قبل از اينکه وارد يه اتاقی بشين که يه ذره اعتماد به نفس لازم داشتين تمرکز کنين و بگين MEXICO.


........................................................................................

Saturday, May 18, 2002

٭
- تا حالا تو اين ليوانا آب خوردی ؟
- نه.
- امتحان کن. اين قدر خوشمزه است.




........................................................................................

Friday, May 17, 2002

٭ بنده يک شعر خيلی خيلی شاد به زبون انگليسی سرودم که در اينجا به همتون تقديم می کنم. اين شعر خيلی خوبه از خيلی جهات. اولا خيلی شاده، که می تونه روحيه تون رو خوب کنه، سر حال بياره، anti depression هم هست. به خاطر اينکه شعر خيلی ريتميکه می تونيد از اين شعر در مهمونيها و جشن تولدها استفاده کنيد. اگر خيلی حس و حال بذارين حتی می تونيد با اين شعر high بشين و بسيار هم لذت ببرين، فقط مواذب باشين که کار خطرناکی نکنيد. ديگه اين که شعر خيلی کوتاهه و حوصله خواننده و شنونده سر نمی ره. خيلی هم تو اين شعر ايجاز به کار رفته. يعنی مخو حسابی کار می گيره. می تونيد هزار جور بهش فکر کنيد و حتی با دوستاتون بشينين ساعتها در مورد معانی عميقش بجث کنيد. يا مقاله بنويسيد و خلاصه هزاران هزار. هر چی بگم کم گفتم. حالا اينم شعر :


Jiggle your wiggle,
Wiggle your jiggle.




٭
«اگه حرفای منو گوش کردی يه حال اساسی بهت می دم، اگر نه می زنم دک و دهنت رو سرويس می کنم. »

آيا «خدا» می تونه اين طوری حرف بزنه ؟

گمون نمی کنم.

کسی که اين طوری حرف می زنه شايستگی خدايی نداره.




........................................................................................

Thursday, May 16, 2002

٭

می گذرم

تنها

از ميان

گلها




........................................................................................

Wednesday, May 15, 2002

٭
ايده ناب :

اگه اعتماد به نفس داشته باشی می تونی از هر دری رد بشی، کسی هم جرأت نمی کنه بگه بالا چشمت ابروه. من هم تصميم گرفتم اگه روز قيامتی در کار بود عين بچه پررو سرم رو بندازم پايين و با اعتماد به نفس برم تو بهشت. ببينم کی می خواد چی بگه.




٭ برای ثبت در تاريخ :

رامين همبازی کودکی
من هفته ديگه مزدوج
می شه. پير شديم رفت.
آخه پسر نونت نبود، آبت نبود...
...
خوش باشی.




٭ ديشب تولد يکی از دريانوردا بود. رفتيم يه بار انگليسی که جشن بگيريم. يه خوراک مرغ سفارش دادم، نوشيدنی هم که پشت نوشيدنی. من يه چيز مخلوط زدم که apple cider بود و آبجو، رنگ سبز فضايی مشکوکی هم داشت. بعد يه New Castle Brown . بعد از اون سه نفری يه دور Irish car bomb سفارش داديم، اين designated driver بدبختمون هم با يه ليوان آب (!) ما رو همراهی می کرد. آخر هم يه Nut brown زديم که خوب روشن بشيم. بعد اين رفقای ما يه ريز در مورد اين فيلم جنگ ستارگان جديد حرف می زدن که آی اين طوريه و اون طوريه و چهارشنبه اولين اکرانشه و يه ساعت قبل بريم تو صف که premier رو از دست نديم. آخرش ديگه من حوصله ام سر رفت و گفتم بابا چه خبره شلوغش کردين، يه فيلم اکشنه ديگه، اين قدر جار و جنجال نداره که. گفتن ده نده. گوشی دستت نيست ديگه. ما با جنگ ستارگان بزرگ شديم. تو شيشه شيرمون جنگ ستارگان ريختن. واسه جشن تولد کادوی جشن ستارگانی بايد می گرفتيم. تو کودکستان شعرای اينو می خونديم. حالا فهميدی ما چرا اين قدر مريضی جنگ ستارگان داريم ؟ گفتم بله. به هر صورت تولدشو مبارک کرديم و موقع حساب کردن هم کاشف به عمل اومد که مامان اين دريانورد ۵۰ دلار بودجه تصويب کرده که با دوستات برين خوش باشين. به سلامتی مامانش. اگه زودتر می دونستم که تولدشه دوست داشتم واسش يه چيزی می گرفتم. هر چند که هيچی کادويی نمی شه که آدم از يه دختر بگيره. ولی خوب.

--------------------------------------------

ضمنا آهنگ Eddie's concubine از گروه Eddie from Ohio رو توصيه می کنم. می تونيد به سادگی خوردن يه يخمک از AudioGalaxy بگيرين و برين فکر کنيد که من چرا از اين خوشم می آد.




........................................................................................

Tuesday, May 14, 2002

٭ لامصب نقاشی کرده با کلمه. دمش گرم.

may i feel said he
(i'll squeal said she
just once said he)
it's fun said she

(may i touch said he
how much said she
a lot said he)
why not said she

(let's go said he
not too far said she
what's too far said he
where you are said she)

may i stay said he
(which way said she
like this said he
if you kiss said she

may i move said he
is it love said she)
if you're willing said he
(but you're killing said she

but it's life said he
but your wife said she
now said he)
ow said she

(tiptop said he
don't stop said she
oh no said he)
go slow said she

(cccome?said he
ummm said she)
you're divine!said he
(you are Mine said she)

e. e. cummings



........................................................................................

Monday, May 13, 2002

٭ تلخون ! من آهنگ ساز خوبی نيستم. اگر بودم يک سمفونی در سی ماژور می نوشتم و بهت هديه می کردم. کاش بودم.


٭ هدف رسيدن به ارگاسم است.
رسيدن به ارگاسم جنسی/احساسی.
رسيدن به ارگاسم معنوی.
رسيدن به ارگاسم علمی.
زندگی مادی خالی از لذت نيست ولی ارگاسم هم ندارد.


........................................................................................

Sunday, May 12, 2002

٭ معمولا مردانی که با شور و اشتياق و دلايل کافی به يک جنگ می روند با شک و ترديد از آن بيرون می آيند، اگر بيرون بيايند.


٭ ميليونها اسپرم در سرم شناوردند.


٭ هوا ابريه. بارون می آد. دماسنج می گه هوای بيرون ۴۶ درجه فارنهايته. من فکر می کنم بيرون خيلی سرده. فکر می کنم اگر برم بيرون يخ می زنم می ميرم. حتی ممکن تو حوض نقاشی هم بيفتم. يه تيکه ام دلش می خواد بره بيرون، زير بارون راه بره. ولی من فکر می کنم سرده. فکر می کنم خيلی سرده. اون تيکه سرکوب می شه. من توی خونه می مونم. تا يه دونه ديگه از يکشنبه های من کم بشه.


٭ من يک آدم خيلی سطحيم. خيلی سطحی. مشغوليتهای اصلی ذهن من مسائل خيلی پيش پاافتاده و ابلهانه است. زندگی بسيار يکنواخت و تو خالی ای دارم. هيچ چيزی نيست که در من احساس قشنگ و به ياد ماندنی ای ايجاد کنه. حرف خاصی از خودم برای گفتن ندارم. يکی هستم از هزاران. جوشش و خروشی در من نيست. به وضوح تلاش می کنم که خودم رو کتابخون و فهميده نشون بدم. دست برداريد. اينجا چيزی نصيب شما نخواهد شد.


........................................................................................

Saturday, May 11, 2002

٭ من اين دو سه روزه کوچيکتر از اونی بوردم که بخوام چيزی بنويسم.


........................................................................................

Wednesday, May 08, 2002

٭
الان از سينما می آم. Monsoon Wedding رو ديدم. شديدا توصيه می کنم ببينيد. غفلت موجب پشيمانيست.


٭ يه نيم ساعت پيش رسيدم خونه. اين چمنای جلوی قصر رو چرا يکی نمی زنه ؟ شامو گرم کردم و خوردم. الان هم يه MICHAEL Shea's باز کردم نشستم مخمو اين تو تخليه می کنم.

۱) طراح Volvo آدم بدبختی بوده. معلومه از مال دنيا يه گونيا بيشتر نداشته. مرتيکه مکعب ساخته. چار تا چرخم گذاشته زيرش واسه خنده.

۲) چرا دستشويی زن و مردا رو از هم جدا می کنن ؟ چی رو می خوان ثابت کنن ؟ من واسه صد سی سی قضای حاجت بايد يک طبقه برم بالا در حالی که يه دستشويی تو همين طبقه ما هست ولی مال اناثــه! (البته راستش چند بار آخر هفته ها و آخر شبا زحمتش دادم!)

۳) امروز رفتم دستشويی. وو چن تو تنها توالتِ موجود بود. سر و ته کردم که برم دستشويی طبقه بعدی که صدای سيفون توالت اومد. گفتم خدا پدرشو بيامرزه. باز سر و ته کردم برگشتم همونجا. وو چن اومد بيرون، يه لبخند زد و رفت. رفتم تو ديدم حدود يک کيلو گرم دستمال کاغذی در گلوگاه سيستم گير کرده، سطح آب هم اومده بالا. وو چن ! پردازنده Z-80 بنده گفت که اگه سيفون رو بکشم احتمالا بد نخواهد بود. کشيدم ! آب سرازير شد رو زمين. وو چن ! زدم بيرون، به سمت طبقه بعدی!

۴) سؤال : چرا تو ايران اکثريت به اصلاح طلبا رأی می دن و همه مملکت دست اقليته ؟ امروز روی موضوع محافطه کار بودن جامعه ايران تمرکز کردم. هی ! لطفا درست بخونيد : محافطه کار. نه سنتی، نه مذهبی، نه چيز ديگه. يعنی محافطه کار. دارم فکر می کنم که اکثر کسانی که به اصلاح طلبان رآی دادن، در عين حال آدمای بسيار محافطه کاری هستن. خوب فکر می کنن و حرف می زنن، اما تهشون رو که نگاه کنی اصل محافطه کارن. آدم يه کلمه رو تو پاراگراف چند بار به کار می بره ؟ حداکثر تا وقتی حالش ديگه به هم بخوره.

۵) زوايای امر رو به دقت بررسی کردم. يکيشون ۳۷.۴۳ درجه بود، يکی ۷۸.۰۱ درجه و ديگری ۶۴.۵۶ درجه.

۶) فردا روز مهميه از سه جهت : مشرق، مغرب و شمال.

7) Set the controls for the heart of the sun and flush'em down the fuckin toilet.



۸) حالا برين تو وبلاگ عموميتون بنويسين کاپيتان هادوک گونيای طراح ولوو رو کش رفته و توی توالت از سه جهت به محافطه کار بودن مردم ايران فکر کرده !


........................................................................................

Tuesday, May 07, 2002

٭ فوبيا دارم :

که دامن بپوشم و رونهام به هم ساييده بشه.

که تلفن ناگهان زنگ بزنه. يعنی با زنگ زدنش مشکلی ندارم، می ترسم که ناگهان زنگ بزنه.

که روزای هفته رو اشتباه کنم.



........................................................................................

Monday, May 06, 2002

٭ اينا رو کپی پيست نکردم. با دستای خودم تايپ کردم.

From the book, Race Manners: Navigating the Minefields Between Black and White Americans by Bruce A. Jacobs


The ten worst ideas held by the white people about black people :
1. Black people want to feel victimized.
2. When it comes to black people there are "good" ones and "bad" ones.
3. Blacks act as if slavery happened yesterday. They can't let go of it.
4. Black people should be more appreciative of the racial progress we have all made.
5. You can't talk with an African Amrican about race. They're too touchy.
6. When a black person succeeds, it is because he or she has had help.
7. When a black person fails, it is his or her own fault.
8 African Americans have one culture : "black".
9. Blacks are born dancers, athletes and lovers.
10. Blacks can easily be seen as "they".

The ten worst ideas held by black people about white people :
1. White people want to be racist. They choose to be that way, even though they know better.
2. Only a white person can be racist.
3. In the end a white person wil always side with white people.
4. Whites have it easy. They have nothing to complain about.
5. Why argue ? A white person will never understand.
6. All whites have an equal stake in racism.
7. Whites have a permenant and unshakable monopoly on the American dream.
8. Racism is white people's fault, so they should be the ones to address it.
9. Whites are born ice people.
10. Whites can safely be seen as "they".




........................................................................................

Sunday, May 05, 2002

٭ راستی می دونستيد همه ما با يه احتمالی بچه مامان و بابامون هستيم ؟ شما فرض کنيد که هستيد، راحتتره به خدا.


٭ دلايلی در دست دارم که من زنده هستم. البته مشکل اينجاست که من هر شب قبل از خواب اين دلايل رو چک نمی کنم، واسه همين ممکنه چند روز در توهم اينکه زنده هستم به سر ببرم و بعد بفهمم که ای دل غافل اين فرضيه چند روزيه که باطل شده. همين الان هم ممکنه که بعـــــــله! کسی چه می دونه. اگه رو شاسيمون يه دستگاهی نصب می کردن که وقتی مثلا می مرديم بوق می زد که آدم زودی باخبر بشه، بعد هم به ننه باباهه خبر می داد که بساط زنجه موره رو رديف کنن، به رفقا هم خبر می داد که شاکی نشن که بی معرفت مُردی و يه خبری هم به ما ندادی، به بانک و شرکت تلفن و بيمه و کوفت و زهرمار هم يه ندايي‌ می داد، باز خوب بود. من نمی دونم مهندسای اين دوره زمونه چه غلطی می کنن. فقط بلدن آتاری بسازن. هزار و يگ چيز مهمتر هست که اينا به چپشونم نيست. لابد توجيه اقتصادی نداره. چی داشتم می گفتم ؟ آها، داشتم می گفتم که فرض بر اينه که من زنده ام. ولی اصلشو بخوای اينه که هستی که باش. ناز شستت. تو هر مقياسی که نگا بکنی ها.... (تازگيها حال کردم جمله ممله ها رو همينطوری نصفه نيمه ول کنم برم پي کارم. حالا فرض کن که کامل کرديم، چی می شه؟ اصلا مگه همش فرض نيست ؟ فرض کن خوشبختی. فرض کن زنده ای. فرض کن همه چی داری. فرض کن به نيروانا رسيدی. فرض کن بی نيازی. فرض کن همه آسمون مال توه. فرض کن ديگه. خرجی که نداره. ولی راستش الان پشتم‌ می خاره و نمی تونم فرض کنم که نمی خاره. اين پرانتزم فرض کن بستيم. همين.



........................................................................................

Saturday, May 04, 2002

٭ بنا به تقويم ارتدکس جماعت (منجمله مسيحيان طرفای روسيه و اروپای شرقی و يونان و اون ورا) امشب شب ايستر ه و واسه اينا ايستر از کريسمس مهمتره. سر اين قضيه هم راستش يه کم تعصب دارن که يعنی چی که شما کريسمس رو هی جشن می گيرين ؟ تولد، تولد، تولدت مبارک، بيا شمعا رو فوت کن... اين خوبه ولی واسه فاطی تنبون نمی شه که. ايستر ولی خوبه (باز علی قول ارتدکس جماعت) چون مسيح خان زحمت کشيدن به آسمونا صعود کردن و مأموريتشون رو با موفقيت تموم کردن و از اين حرفا...
چه مدونم والا


........................................................................................

Friday, May 03, 2002

........................................................................................

Thursday, May 02, 2002

٭

inebriated, intoxicated, under the influnece, high, tipsy, in one's cups, feeling no pain, tight, squiffed, lubricated, three sheets to the wind, soused, doused, loaded, tanked, stoned, plastered, wasted, buzzed, smashed, looped, gooned, wrecked, ripped, blotto, stinko




٭

بعضيها عاشق «ذات» « چيز»ها هستند.

مشخصا بعضيها عاشق ذات «سينما»، «اينترنت»، «کامپيوتر»، «تکنولوژی» و يا «ماشين» هستند. برای من کامپيوتر و اينترنت جالبن و بهشون احتياج دارم چون می تونم آهنگ دانلود کنم و گوش بدم، هر وقت حوصله ام سر رفت می تونم يکی رو پيدا کنم که دو کلمه(!) باهش چت کنم، مي تونم وبگردی کنم، بعضی مساله هامو باهش حل کنم، ايميل بزنم. خارج از اين کاربردها ديگه اين تکنولوژی واسه من بی معنيه. اگه اين کاربردا رو نداشت می خواستم سر به تنش نباشه. اما بعضيها رو ديدين که به اين تکنولوژی ورای کاربردهاش «عشق مي ورزن».

يا مثلا من سينما رو به خاطر فيلمهای خوبی که ديده ام و يا خواهم ديد دوست دارم. به «تصاوير متحرک» علاقه ای ندارم، «جادوی سينما» واسم بی معنيه.

ماشين خوبه چون از اينجا می برت اونجا. فرمونشو بپيچونی به راست می ره به راست، همون قدر که تو دلت بخواد. وقتی بارون يا برف می آد بيشتر خوبه. ماشينای قشنگ هم خيلی خوبن. اما عشق به ماشين ؟

من اين آدما رو نمی فهمم. به نظرم يا خيلی کودکن (به طرز ناخوشايند قضيه، فرار از زندگی به سمت اسباب بازيها) يا ...



........................................................................................

Wednesday, May 01, 2002

٭ هرژه ! خدا بگم چی کارت کنه مرد. يعنی می خوام خدا واقعا چی کارت کنه. اين همه کتاب نوشتی، اين همه هم آدم خلق کردی‌ منجمله من و تن تن. يک دونه، يک دونه، فقط يک دونه شخصيت زن خلق کردی ! اون هم کی !؟ چه آدمی !؟ تو رو خدا فقط يه نگا به اين عکس بکنيد :



حالا يه ذره برين عقب از عقب نگاه کنين. صاعقه ! آخه اين کيه تو خلق کردی ؟ قيافه رو که توجه کردين؟ تو که اين قدر رو دماغش مايه گذاشتی يه بارکی اسمشم می ذاشتی پينوکيو . هيکل هم که جان کوچيکه است ماشاالله. صدا، رعد و برق. خلاصه خير نبينی از جوونيت با اين زن خلق کردنت. حالا اين ملت هم زنگ می زنن و می گن راستی به کاستافيوره هم سلام برسون. وا موش بخورت. انگار کاستافيوره ژوليته منم مجنون !
آخه تو که می دونی که :
A man needs a woman,
like a fish needs a bicycle.

اينی که تو ساختی سه چرخه هم اون ور تره.
حالا چی شد ياد اين حرفا افتادم ؟ داشتم انبار زير شيروونی رو رفت و روب می کردم بعد نشستم به آلبوم ورق زدن. تا اين که چشمت روز بد نبينه،‌ چشمم افتاد به اين عکس.


........................................................................................

Home